به یاد مادر شهید مفقودالاثر مجید امیدی که هروقت بارون میومد ، می رفت زیر بارون می ایستاد و چشمای ابریش بارونی می شد ...وقتی ازش می پرسیدن اخه مادر من چرا توی این چله زمستونی وایستادی زیر بارون؟
اروم زیر لب زمزه می کرد گلی گم کرده ام می بویم او را ...اخه الان بدن مجید من زیر بارونه...بدن مجید من معلوم نیست که الان کجاست...می خوام بگم مادرم..عزیزم..من به یادتم، من ...منتظرت می مونم تا برگردی عزیز مادر...قربون بدنت بشم که مثل سیدالشهدا هیچ سرپناهی نداره
شهید "عبدالمجید امیدی" توی منطقه غرب کشور، ارتفاعات گیسکه (که من بهش می گم آااخر دنیا) مجروح و بدن مطهرش توی شهر مندلی عراق تا ابد جاوید ماند....
و چشمای مادری که همیشه همراه بارون ، بارونی می شد تا ابد منتظر موند